خبرگزاری حوزه | یک حاکم عادل و درستکار برای این که بتواند سرزمین تحت حکومت خود را به بهترین وجه اداره کند، باید دایرهی حکومتش امن باشد؛ به این معنا که افراد زیردست او کاملا گوش به فرمان باشند، شرایط را آنگونه که هست درک کنند، بصیر و دشمنشناس باشند، بدانند چه موقع مذاکره و سازش و چه موقع مبارزه کارساز است، از صفت دورویی برکنار باشند، نفوذی و جاسوس دشمن نباشند و همچنین اگر حاکم حکمی داد حتی اگر با نظر آنها مخالف بود، بدون کم و کاست اجرا نمایند.
چنانچه حاکمی عادل و درستکار بر سر کار باشد، اما وزیر، مشاور، سرداران و سایر زیر دستان او از بصیرت کافی برخوردار نباشند و در زمین دشمن بازی کنند، چه بسا آن حاکم و پیشوا را در ادارهی درست و عادلانهی جامعه با مشکلاتی رو به رو خواهند کرد.
در تاریخ پیشوایان ما آمده است که امامان معصوم علیهم السلام همواره حاکمیتی الهی و اسلامی داشتند و پیوسته طبق عدالت و انصاف رفتار میکردند. از بین آنها تنها حضرت امام مجتبی و امام علی علیهما السلام به تشکیل حکومتی کوتاهمدت موفق شدند.
در تاریخ ثبت شده است که مقامات حکومتی، مشاوران و بزرگان قبیلهها در اطراف این دو بزرگوار با بصیرت نبودند؛ در زمان حکومت این دو امام همام، بیبصیرتی، دشمندوستی، عافیتطلبی و تمامیتخواهیِ بسیاری از مقامات حکومتی اعم از لشکری و کشوری، بزرگان قبیلهها و دیگر افراد تاثیرگذار، باعث شد که فتنههای بسیار شکل گیرد؛ چراکه اطرافیان ایشان به دلیل داشتن این صفتها، صلاحیت مسئولیتهایی را که بر عهدهشان گذاشته شده بود، نداشتند؛ لذا وقتی که این دو پیشوای گرامی تصمیم گرفتند برای نابودی دشمن با او به مبارزه بپردازند، یارانی بسیار اندک داشتند و توانایی رویارویی با دشمن برای آنها فراهم نشد؛ در نتیجه به اجبار و فشار اطرافیان بیبصیرت، صلح را پذیرفتند.
زمانی که امام حسن علیه السلام به دلیل عدم فرمانبرداری معاویه تصمیم گرفتند با وی به مبارزه برخیزند و بساط حکومت ظالمانهی او را به کلی از بین ببرند، با کارشکنی دوست و دشمن مواجه شدند؛ از آنجا که نفوذیهای معاویه در بین مردم پراکنده بودند و نیز مردم آن زمان و سرداران ایشان بسیار راحتطلب و حریص بودند، خیانت کردند؛ در میدان مبارزه، تکتک، گروهگروه، از فرماندهی سپاه گرفته تا سربازی ساده، همه و همه به طمع سکههای معاویه به اردوی او گریختند. از آنهایی که باقی ماندند، تنها تعدادی انگشتشمار یار واقعی امام علیه السلام بودند؛ اما بیشتر آنها امام را تهدید کردند، به چادر او حمله کردند و حتی قصد جانش را کردند تا جایی که یکی از خوارج حاضر در لشکر امام علیه السلام، شمشیری مسموم را به قصد کشت بر ران آن حضرت فرود آورد. امام در پاسخ کسی که بعد از صلح، ایشان را خوارکننده مؤمنین مورد خطاب قرار داد، فرمود: «اگر صلح نمیکردم هیچ شیعه ای بر روی زمین باقی نمیماند و همگی به دست سپاه معاویه کشته می شدند». (علل الشرائع، ج ۱، ص: ۲۱۱)
بنابراین اگر امام مجتبی علیه السلام صلح را پذیرفتند و از مبارزه منصرف شدند به دلیل وجود اطرافیانی سست ایمان بود و نیز به این دلیل که برای رویارویی با معاویه به اندازهی کافی یاور نداشتند. اگر ایشان در این شرایط به مبارزه ادامه میدادند علاوه بر شهادت ایشان و خاندان و یاران واقعی حاضر در میدان، دیگر نامی از اسلام و مسلمانی باقی نمیماند و به همین دلیل و نیز با رعایت مصلحت اسلام و مسلمانان، حاضر به پذیرش صلح شدند.
آنچه از این واقعهی تاریخی میتوان دریافت این است که ما هر صلحی را سازش نمیدانیم. پیشوایان ما هرگاه که لوازم و شرایط رویارویی با دشمن را متناسب با زمان، فراهم میدانستند با او به مبارزه برخاسته، ریشهی فساد و ظلم او را از روی زمین برمیداشتند؛ اما هنگامی که شرایط مبارزه فراهم نبود، نبرد را به مصلحت اسلام و مسلمین نمیدانستند؛ پس راه صلح را در پیش گرفته تا در شرایط و فرصت مناسب، به گونهای دیگر عمل کنند.
یکی از موارد صلح این است که دشمن تقاضای صلح میکند. در چنین شرایطی آیا لشکر اسلام آن را به راحتی میتواند بپذیرد؟ در صورت تقاضای دشمن برای صلح و آتشبس، زمانی میتوان به آن گردن نهاد که بدانیم دشمن به راستی قصد صلح و آشتی دارد و از طرفی موضع لشکر اسلام نسبت به اردوگاه دشمن برتر و بالاتر باشد (از نظر نیرو و تجهیزات قویتر باشد) و یا موضع دشمن برتر باشد ولی مصلحتی بزرگتر از جنگ با طرف مقابل در میان باشد. کما این که دشمن در زمان حضرت امام مجتبی علیه السلام تقاضای صلح کرد ولی این تقاضا غیرواقعی و نوعی فریب بود؛ اما در این میان، مصلحت بزرگتر، حفظ جان امام و همراهان و بقای اسلام در پذیرش صلح بود.
در حال حاضر در کشور ما چندیست که صحبت از مذاکره و صلح و سازش با دشمن است؛ دشمنی که خود را در طی سالها به ما شناسانده و نشان داده که به هیچ اصل، عهد و پیمانی پایبند نیست. در این میان در کشور ما مرتب تکرار میشود که امام حسن علیه السلام اهل صلح و سازش بود و به خواست مردم مبنی بر برقراری صلح با معاویه تن داد.
از منظر قرآن نیز صلح همراه با عزت و اقتدار مورد تایید است: «پس (شما ای اهل ایمان در کار دین) سستی روا مدارید و (از ترس جنگ، کافران را) دعوت به صلح مکنید، که شما غالب و بلند مقامتر خواهید بود و خدا با شماست و از (ثواب) اعمال شما هیچ نمیکاهد.» (سورهی محمد آیهی ۳۵)
مذاکره زمانی معنا میدهد که هر دو طرف آمادگی داشته باشند چیزهایی به دست بیاورند و چیزهایی را از دست بدهند. آیا اکنون دشمن این خصوصیت را دارد؟ همان طور که گفته شد او ثابت کرده که به هیچ چیز پایبند نیست. از طرفی موضع ما بسیار بالاتر از اوست. با این اوصاف، مذاکره چه معنایی خواهد داشت؟ آیا هر مذاکرهای میتواند در دایرهی صلح قرار بگیرد؟ آیا میتوان به هر بهانهای مانند ترس، موضوع صلح را پیش کشید؟ آیا انسان میتواند بیتدبیری خود را در پشت دیوار صلح مخفی کند؟ آیا مذاکرهای پوچ را میتوان با برچسبی معتبر، تطهیر کرد؟ ویژگیهای یک صلح آبرومند چیست؟ معنی سازش چیست؟ چه چیز صلح را از تسلیم متمایز میکند؟ مذاکره یک سازش بیاعتبار است لذا نمیتوان آن را با یک مفهوم معنادار منطقی مثل صلح جابجا کرد.
آیا شرایط فعلی حکومت جمهوری اسلامی ایران همان شرایط زمان امام حسن علیه السلام است؟ آیا حاکمیت به دلیل افراد بیبصیرت، خائن و نفوذی توان رویارویی با دشمن را ندارد؟ آیا بیشتر مقامات بلند پایهی کشوری و لشکری عافیتطلب هستند و یا مرتب خیانت و جاسوسی میکنند؟ آیا رهبر جامعه تنها و بی یار و یاور در میان مشتی افراد حریص، سست ایمان و راحتطلب درمانده است؟ البته بدیهی است که در کشور ما نیز مانند هر کشور دیگر ممکن است خائن و جاسوس نیز وجود داشته باشد ولی تعداد آنها بسیار اندک است و مانند زمان معز المؤمنین علیه السلام نیست.
پس چگونه است که هر از گاهی به مناسبت ولادت یا شهادت این امام مظلوم حرف مذاکره و سازش را پیش میکشیم و برای پیشبردن هدفهای خویش به صلح ایشان متمسک میشویم؟
رضوان پیسپار، عضو گروه تبلیغی نسیم هدایت